به گزارش قدس آنلاین، بی شک همه نامه هایی که به امام هشتم(علیهالسلام) نوشته میشود، نامههای خاص هستند، نامههایی از سرِ صدق و صفا و دلدادگی...
اما در این بین، نامههایی هم هستند که جور دیگری باید آنها را خواند... در خلوت... سرِ صبر... با اشکهایی که سرازیر باشند... تا پا به پای سطرهای عاشقانه نویسنده - هر دَم - نفس کشید...
اینها را گفتم که برسیم به یکی از همین نامههای خاص... به دست نوشته فاطمه خانم، دلبندِ نخستین شهید مدافع حرمِ شهرم... قائم شهر...
کودک کم سن و سالی که غمنامه و شادنامهای درهم آمیخته مینویسد، برای حضرتی که مشهدش بی اندازه رئوف است. مأمن فرشتگان و آدمیان از نو بنا شده.
فاطمه جان بلباسی پس از سلام به آقا، چنین آغاز میکند: «آخرین باری که با پدرم به زیارت آمدم یادم هست. توی حیاط کنار حوض با بابایی و داداشیها، آب بازی میکردیم و بابا ما را برد پیش کبوترا تا براشون دونه بریزیم... آقا، بابام شهید جاوید الاثره... ما یه خداحافظی از دنیا طلب داریم...
این بار که به حرم اومدم، حس کردم که دستت روی سرمه. حس کردم مهمون ویژه شما هستم.»
با غوغای آشکار و پنهان کلمات این نامه، دل آدم راه میافتد، میرود درِ خانه فرزندان شهید «محمد بلباسی»... به خانهای که دو دختر و دو پسر خردسال دارد... زینبی دارد که پدرجانش را یک بار هم ندیده است... و فاطمهای که یک سال است نوازش و عطوفتِ باباجانش را کم دارد...
دل اگر دل باشد، نامه این کودک را باید آن قدر روخوانی کند تا از بَر شود. آن وقت که هِق هِقاش تمام شد، ازهای و هوی دنیا جدا شود و سراغ خودش را از مزار شهیدان گمنام و خوشنام بگیرد و بعد بنشیند کُنجی و به نشانی فاطمههای عالم، جملاتی را مرقوم کند.
بنویسد که: «مونس و دردانه بابا! سلام... نامه ات را چندباری خواندم... دوست داشتم چند خطی احساس نوشت کنم برایتان...
بگویم شما میهمان ویژه آقا و نورِ چشم عالماید... شهید جانان شما، شهید همه ایران زمین است... شجاعت و فداکاری و ایمان جاوید الاثر شما، الگوی ماست... راهی که برگزیده... جانی که هدیه کرده است برای دفاع از حرم آل الله...
فاطمه بابا! پدرانهترین و مهربانترین نگاه سلطانِ توس، گوارای وجود...»
نظر شما